خدا خواب بود...
هم آغوشی تمام شده بود ...
دخترک به خانه ی رویاهایش می اندیشید...
پسرک به مکان بعدی ...
دخترک به مردانگی عشقش ...
پسرک به فاحشکی دافش ...
دخترک به خدای ناظر ...
پسرک به جسم حاضر ...
هر دو یک حس را داشتند ...
اما دخترک فاحشه شده بود و پسرک منطقی ...!!!
و خدا همچنان خواب ...
امتیاز : | نتیجه : 1 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 5 |
مطالب مرتبط
پادشاه فصل ها: پاییز
یک روز خوب رو می سازیم...
روز زن مبارک
محرم
باز باران
من برگشتم :)
و اما بهمن ماه ...
آرامشم تویی
اثرات سرب در بدن انسان
نفسم بند نفس های کسی هست که نیست