سلام. امروز روز میلاد پیامبر اکرم (ص) هست. امروز آسمون زیباتر از همیشه بود. خاطره ی برف زیبای دو شب پیش الان به شکل رودخونه دراومده... جوی های باریکی که تو هر کوچه و پس کوچه ای روان هستن و صدای زیبای اون گوشنوازترین موسیقی در دنیاست...
واقعا که آب الفبای آبادانیست. امروز احساس کردم صدای پای بهار نزدیکتره.امروز احساس کردم که همه چیز داره کم کم بوی شادی و حیات به خودش می گیره. امروز روز خوبی برای دوستانم ساختم. امروز برای کسانی که دوسشون داشتم کارهای خوبی کردم و همین اندازه که شادی اون ها رو دیدم برام کافی بود. امروز سیمکارتمو خاموش کردم واسه چند روز یا چند ماه یا ... نمی دونم.
خاموش کردم چون گاهی سکوت بهترین آرامشبخشه: این آرامش رو برای نیمکت نشین تنها و ماهی خودم خواستم.
: تا حالا از کسی که دوسش داری دل کندی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- آره ... به قیمت آرامش آره
: مگه می شه ؟؟؟؟؟؟
- آره. چون دوسش داری ازش می بری تا شادی براش جور دیگری باشه.
: یعنی چی ؟
- تکراری بودن و تکراری شدن گاهی باعث عدم رضایت کسانی می شه که دوسشون داریم و اگر نتونیم با حضوریم شادشون کنیم بهتره بریم تا نبودنمون به اونا فرصت پیدا کردن دوستان جدید رو بده ... اینجاست که می فهمی رفتن یعنی دوست داشتن
: نظرت راجع به سارا چیه؟ یعنی آرین هم سارا رو برا همین از خودش می رونه ؟
- به نظرم سارا داره اشتباه می کنه و آرین هم هنوز تکلیفش با خودش مشخص نیست. اما من تکلیفم با ماهی روشنه و البته با همه دوستانی که محرم رازم بودن. این روزای آخر از حضورم درکنار نیمکت احساس کردم مدت اجاره نیمکت برای من تموم شده و باید برم سراغ یک جایی که بتونم بدون نگرانی از اجاره سر کنم.
: آها ! پس داری می ری چون می خوای از نو شروع کنی ؟
- نه . می خوام همه جهات زندگیمو تغییر بدم.
: خوب پس الان کجا می ری؟
-الان می رم که به سوی کسی دست نیاز ببرم که همیشه و همه جا با همه ی عظمتش با من بوده. فقط من واون
: کی ؟ ماهی ؟ نیمکت؟ سارا؟
- نه
: کی ؟
- اونکه مرگ و زندگی من دست اونه . اونکه منو آفرید و الان دوست داره زنده باشم و زمانی هم دلش تنگ خواهد شد و برای دیدنم منو به خونه ی ابدیم دعوت خواهد کرد
: سفرت سلامت اما / تو و دوستی خدا را / به هر آن کجا که رفتی ................
- می رسونم سلام همه ی شما رو ...........
دلم از ديدن اين همه فقر خستست. دل از بودن اين همه نگاه هاي سرد خستست. دلم از نديدن انسان و انسانيت خستست. و مگر نه اينكه انسان كمال خدا بود...
و عشق آفريد حق ما بود.................
چرا نه ؟
چرا نه ؟
چرا نه؟
اي بينوا ، كه فقر تو ، تنها گناه توست !
در گوشه اي بمير! كه اين راه ، راه توست
اين گونه گداخته ، جز داغ ننگ نيست
وين رخت پاره ، دشمن حال تباه توست
در كوچه هاي يخ زده ، بيمار و دربدر
جان مي دهي و مرگ تو تنها پناه توست
باور مكن كه در دل شان مي كند اثر
اين قصه هاي تلخ كه در اشك و آه توست
اينجا لباس فاخر و پول كلان بيار
تا بنگري كه چشم همه عذرخواه توست
در حيرتم كه از چه نگيرد درين بنا
اين شعله هاي خشم كه در هر نگاه توست !
با تشکر از دوستانی که تا پایان این وبلاگ منو همراهی کردن . تا تولدی دیگر بدرود
امتیاز : | نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0 |
برچسب ها :
نوشته شده توسط زینب ,