شب است،
شبی بس تیرگی دمساز با آن.
به روی شاخ انجیر کهن « وگ دار» می خواند، به هر دم
خبر می آورد طوفان و باران را. و من اندیشناکم.
شب است،
جهان با آن، چنان
چون مرده ای در گور.
و من اندیشناکم باز:
ـــ اگر باران کند سرریز از هر جای؟
ـــ اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟...
در این تاریکی آور شب
چه اندیشه ولیکن، که چه خواهد بود با ما صبح؟
چو صبح از کوه سر بر کرد، می پوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟
امتیاز : | نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0 |
مطالب مرتبط
پادشاه فصل ها: پاییز
یک روز خوب رو می سازیم...
روز زن مبارک
محرم
باز باران
من برگشتم :)
و اما بهمن ماه ...
آرامشم تویی
اثرات سرب در بدن انسان
نفسم بند نفس های کسی هست که نیست