میلاد حضرت زینب و روز پرستار گرامی

آمد آن‏ بانو که ‏فخر هر زن ‏است
هر دلى با ذکر نامش گلشن‏ است
روح تاریک همه سر گشتگان
در شعاع نور عشقش روشن‏است

 

حس احسان و نوع دوستی فقط در شغل پرستاری خلاصه نیست. بانویی که به یاری همسر جانبازش کمر بندد، مادری که سال ها بار پرستاری از فرزند معلولش را بر دوش می کشد، نیکوکاری که به یاری معلولان و سالمندان رنجور شتافته، همه نام پرافتخار پرستاری بر سینه دارند و بشارت پاداشی گران در آینده ای نه چندان دور. روز گرامی پرستار بر همه آنان مبارک باد.


امتیاز : نتیجه : 1 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 5

درباره : زیبایی ,

25 اسفند: بزرگداشت پروین اعتصامی

رخشنده اعتصامی مشهور به پروین اعتصامی از شاعران بسیار نامی معاصر در روز 25 اسفند سال 1285 شمسی در تبریز تولد یافت و از ابتدا زیر نظر پدر دانشمند خود -که با انتشار کتاب (تربیت نسوان) اعتقاد و آگاهی خود را به لزوم تربیت دختران نشان داده بود- رشد کرد. 

در کودکی با پدر به تهران آمد. ادبیات فارسی و ادبیات عرب را نزد وی قرار گرفت و از محضر ارباب فضل و دانش که در خانه پدرش گرد می آمدند بهره ها یافت و همواره آنان را از قریحه سرشار و استعداد خارق العاده خویش دچار حیرت می ساخت. در هشت سالگی به شعر گفتن پرداخت و مخصوصاً با به نظم کشیدن قطعات زیبا و لطیف که پدرش از کتب خارجی (فرنگی- ترکی و عربی) ترجمه می کرد طبع آزمائی می نمود و به پرورش ذوق می پرداخت. 

در تیر ماه سال 1303 شمسی برابر با ماه 1924 میلادی دوره مدرسه دخترانه آمریکایی را که به سرپرستی خانم میس شولر در ایران اداره می شد با موفقیت به پایان برد و در جشن فراغت از تحصیل خطابه ای با عنوان" زن و تاریخ" ایراد کرد. 

او در این خطابه از ظلم مرد به شریک زندگی خویش که سهیم غم و شادی اوست سخن می گفت . 
خانم میس شولر، رئیس مدرسه امریکایی دختران خاطرات خود را از تحصیل و تدریس پروین در آن مدرسه چنین بیان می کند: 

"پروین، اگر چه در همان اوان تحصیل در مدرسه آمریکایی نیز معلومات فراوان داشت، اما تواضع ذاتیش به حدی بود که به فرا گرفتن مطلب و موضوع تازه ای که در دسترس خود می یافت شوق وافر اظهار می نمود." 

خانم سرور مهکامه محصص از دوستان نزدیک پروین که گویا بیش از دوازده سال با هم مراوده و مکاتبه داشتند او را پاک طینت، پاک عقیده، پاک دامن، خوشخو، خوشرفتار، در مقام دوستی متواضع و در طریق حقیقت و محبت پایدار توصیف می کند. 

پروین در تمام سفرهایی که با پدرش در داخل و خارج ایران می نمود شرکت می کرد و با سیر و سیاحت به گسترش دید و اطلاعات و کسب تجارب تازه می پرداخت. 

این شاعر آزاده، پیشنهاد ورود به دربار را با بلند نظری نپذیرفت و مدال وزارت معارف ایران را رد کرد. 

پروین در نوزده تیر ماه 1313 با پسر عموی خود ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه به خانه شوهر رفت. 
شوهر پروین از افسران شهربانی و هنگام وصلت با او رئیس شهربانی در کرمانشاه بود. اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاده پروین مغایرت داشت. او که در خانه ای سرشار از مظاهر معنوی و ادبی و به دور از هر گونه آلودگی پرورش یافته بود پس از ازدواج ناگهان به خانه ای وارد شد که یک دم از بساط عیش و نوش خالی نبود و طبیعی است همراهی این دو طبع مخالف نمی توانست دوام یابد و سرانجام این ازدواج ناهمگون به جدایی کشید و پروین پس از دو ماه و نیم اقامت در خانه شوهر با گذشتن از کابین طلاق گرفت. 

با این همه او تلخی شکست را با خونسردی و متانت شگفت آوری تحمل کرد و تا پایان عمر از آن سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی ننمود. 
در سال 1314 چاپ اول دیوان پروین اعتصامی، شاعره توانای ایران، به همت پدر ادیب و گرانمایه اش انتشار یافت. 
، پروین مدتی در کتابخانه دانشسرای عالی تهران سمت کتابداری داشت و به کار سرودن اشعار خود نیز ادامه می داد. تا اینکه دست اجل او را در 34 سالگی از جامعه ادبی گرفت. بهرحال در شب 16 فروردین سال 1320 خورشیدی به بیماری حصبه در تهران زندگی را بدرود گفت و پیکر او را به قم بردند و در جوار قبر پدر دانشمندش در مقبره خانوادگی بخاک سپردند. 

در تهران و ولایات، ادبا و شعرا از زن و مرد اشعار و مقالاتی در جراید نشر و مجالس یادبودی برای او برپا کردند. 

پروین برای سنگ مزار خود نیز قطعه اندوهباری سروده که هم اکنون بر لوح نماینده مرقدش حک شده است. 

اینکه خاک سیهش بالین است 
اختر چرخ ادب پروین است 
گر چه جز تلخی ز ایام ندید 
هر چه خواهی سخنش شیرین است 
صاحب آنهمه گفتار امروز 
سائل فاتحه و یاسین است 
دوستان به که ز وی یاد کنند 
دل بی دوست دلی غمگین است 
خاک در دیده بسی جان فرساست 
سنگ بر سینه بسی سنگین است 
بیند این بستر و عبرت گیرد 
هر که را چشم حقیقت بین است 
هر که باشی و ز هر جا برسی 
آخرین منزل هستی این است 
آدمی هر چه توانگر باشد 
چون بدین نقطه رسید مسکین است 
اندر آنجا که قضا حمله کند 
چاره تسلیم و ادب تمکین است 
زادن و کشتن و پنهان کردن 
دهر را رسم و ره دیرین است 
خرم آنکس که در این محنت گاه 
خاطری را سبب تسکین است 

روحش شاد و یادش گرامی

 


امتیاز : نتیجه : 1 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 5

درباره : زیبایی ,

باران که می بارد...

 

باران که می بارد تو می آیی

باران گل باران نیلوفر

باران مهر و ماه آئینه

باران شعر و شبنم و شبدر

باران که می بارد تو در راهی

از دشت شب تا باغ بیداری

از عطر عشق و آشتی لبریز

با ابر و آب و آسمان جاری

غم می گریزد غصه می سوزد

شب می گدازد سایه می میرد

تا عطر آهنگ تو می رقصد

تا شعر باران تو می گیرد

از لحظه های تشنه دیدار

تا روزهای با توبارانی

 


غم می کُشد ما را تو می بینی

دل می کِشد ما را تو می دانی


امتیاز : نتیجه : 1 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 5

درباره : زیبایی ,

دستم را بگير

 

ممنون سوته دلان . راستي سه شنبه پيش ما يه چهارشنبه سوري گرفتيم . خيلي هم شلوغ شده بود. البته من قاطي جمعيت نشدم چون خيلي شلوغ بود و آتيشش بزرگ بود. 

اما انگار شب عيد چهارشنبه سوري به قوت خودش باقيه 

انشالا چهارشنبه سوري باشه نه چهارشنبه سوزي 

 

"دستم" را بگیر ..


و مرا ببر به دور"دست" هایی که ...


در "دست"رس هیچ "دستی" نباشم...!


امتیاز : نتیجه : 1 امتیاز توسط 5 نفر مجموع امتیاز : 5

درباره : زیبایی ,

تو را...

 

 

شبي آرام بود و من
چون هميشه غرق رويايت
دو چشم عاشقم را دوخته بر آسمان
من امشب انتظار بودنت را مي كشم
كاش من عطر قدومت را ميان اين نسيم مملو از گريه
ميان ابر هاي مملو از فرياد رعد و برق يا باران
كاش من عطر قدومت را دوباره مي چشيدم
خدايا
چه سرد است
من اما همه دردم
بي حضورت بي صدايت اي سراپا همه خوبي همه عشق
همه باران همه ياس
اي حضور تو حضور باغها
اي كه عطر بدنت همچو صد جرعه شراب
مست گرداند من
من عاشق من ديوانه تو، من بي مي مست
كاش امشب بودي
من برايت حرف دارم سالها
من تو را مي خواهم
من تو را مي خوانم
من فقط با غم تو غمگينم
من فقط گهگاهي نيمه شب مي خوابم
ورنه هر شب تنها بي تو خوابم هيچ است
كاش يك شب و فقط يك شب زود
باز هم گرم حضورت


سرد چشمانم را غرق رويا مي كرد
بخواب اي نازنينم
مهربانم
دلنشينم
منم من عاشقت
آرام باش اي بهترينم
من اينجا مست مستم
مست و بي پروا
شبانگاهان منم گرماي عشقت را درون قلبم خواهان
همان شبها كه من مست حضور تو
نياز تو
دو چشم دلنواز تو
خيابان را چو مستان نعره زن طي مي كنم شايد تو را در حاله اي از نور من ديدم
ولي اي كاش مي بودي و من نعره زن از مستي عشق تو اينجا باز در كنج قفس رويا نمي چيدم
من اينجا كنج زندان پر عطش پر عشق يا ديوانه ام اين را نمي دانم
فقط ميدانم اي تنها حضور بي حضور
اي كه آغشته به تو دستان افكارم
در اين دنياي پر رنگ و رياي بي نفس بي عشق بي پرواز
با دل با نفس با عشق با پرواز

تو را من دوست ميدارم......


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : زیبایی ,

عاشورا

باید فرات چهره خود شستشوکند

 

تا دست و پا برای خودش آبرو کند.

از خیل عرش نشینان گمان مبر

 

این  زخمه های فرش تواند رفو  کند.

 


 


گردیده‌ام ملول ز هر قصه ای ‌دگر

 

گو قصّه گو حکایت سنگ و سبو کند

 


وقت نماز ظهر و قدقامت الصلوه

 

تا قوم قبله  گمشده را روبرو   کند

 

 

 

نایی ندارد اسمعیل عطش آه تا   

 

آب وضو برای ‌پدرجستجو کند.

 

                    
مسجد و نینوا ،همه جا عاقبت حسین (ع )

 

تدریس معرفت به شما با وضو کند.

 

اینک سپر، قنوت ، مریزاد دستتان

 

زین فوج تیر هرزه که هی های و هو کند.

 


آن  سجده مطّول ختم رُسُل و تو

 

کو آن قلم که وصف تو را بازگو   کند.

ای آه از آن دمی که تشهد فر‌ا رسد

 

نشتر  به قلب زاده  ز‌هر‌ا فرو کند.

 


شاید به السلام علیکم دهدخدا

 

مهلت برای قلب هر آن کس که رو کند.

حرفی نمانده است بگویم ‌ولی لبم

 

افشای راز اشک مرا کو به کو   کند.

  


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : زیبایی ,

و شهی و کشور جان ترا، تو مهی و جان جهان ترا

 


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : زیبایی ,

سلامی چو بوی خوش آشنایی

 

 

از بابت عید غدیر تبریک. روزم شلوغ بود نشد پست بذارم

بجاش  این شعر زیبای مصدق تقدیم شما  :

دل وحشت زده در سينه من مي‌لرزيد

            دست من ضربه به ديوار زندان كوبيد

                                آي همسايه زنداني من

                                         ضربه‌ي دست مرا پاسخ گوي

                ضربه دست مرا پاسخ نيست

 

تا به كي بايد تنها تنها

    وندر اين زندان زيست

        ضربه هر چند به ديوار فرو كوبيدم

                                    پاسخي نشنيدم

 

سال ها رفت كه من

    كرده‌ام با غم تنهايي خو

        ديگر از پاسخ خود نوميدم

 

راستي هان

    چه صدايي آمد؟

        ضربه‌اي كوفت به ديواره زندان، دستي؟

                    ضربه مي‌كوبد همسايه زنداني من

        پاسخي مي‌جويد

                    ديده را مي‌بندم

                            در دل از وحشت تنهايي او مي‌خندم !!


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : زیبایی ,

عید سعید قربان مبارک

عید قربان

 

تو را اینجاست اسماعیل در جان
که خواهد کردش ابراهیم قربان . . .

 

عید سعید قربان مبارک باد


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : زیبایی ,

یه شاخه گل تقدیم به دوستان

سرسبزترین بهار تقدیم تو باد 

 

 

آوای خوش هزار تقدیم تو باد 

 

 

گویند که لحظه ایست روییدن عشق 

آن لحظه هزاربار تقدیم تو باد 

 


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : زیبایی ,

my paints

سلام. این دو تا تصویر رو گذاشتم واسه اینکه حتما بیاین ونظرتون رو راجع به طراحیم بگین و البته اگه دوست داشتین عکستونو بفرستین بگین من ایمیلمو می دم و براتون طراحی می کنم. چطوره؟

brad

 

navab


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : زیبایی ,

به من گوش كن

يك لحظه لطفا،‌ گوش كن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! شما از كدوم دسته اي هستي عزيزم؟

چند وقت پيش تو مسيري كه قصد داشتم برم به نيشابور دست بر قضا خانومي از فلكه پارك كنارم نشست. تا سوار تاكسي شد از چهرش مشخص بود كه بچه نيشابوره. يه دختر نازي داشت به اسم تينا. من واقعا بچه دوست ندارم اما تينا بي نهايت دختر زيبايي بود. ازش پرسيدم شما مي ري ترمينال؟ گفت آره، پرسيدم مي خواين برين نيشابور؟ گفت بله، گفتم پس  با هم همسفريم، پرسيدم شما با اتوبوس مي ري يا سواري؟ جواب داد با اتوبوس شما چي؟ منم برخلاف عادت هميشه به جاي سواري به فكرم خطور كرد با اتوبوس برم و جواب دادم منم با اتوبوس مي رم.

تا ترمينال رسيديم حرف خاصي نزديم. بهم گفت همسرش تو گاوداري كار مي كنه و به خاطر كار همسرش مجبوره مشهد باشه. ماهي يك بار هم مي ره نيشابور و حسابي دلتنگ مي شه. از من پرسيد مجردي يا متاهل ،‌من بهش خنديدم . موضوع رو عوض كردم . واسه كوچولوي شيطون قدري خوراكي خريد و اتوبوس حدود نيم ساعت بعد راه افتاد و ما كنار هم نشستيم. چقدر سفر كوتاه و آسون مي شه وقتي آدم همسفر داره.

شروع كرد به حرف. گفت« من از خانواده اي از پايين ترين سطح اجتماع هستم. وقتي همسرم اومد خواستگاري من فكر خاصي نكردم وخيلي راحت قبول كردم . اون هم از طبقه خيلي پايين اجتماع بود. كار درستي نداشت. گفت هيچ زني به اندازه من نمي تونه پاي مردي بشينه كه اينقدر منو تو سختي گذاشت» تينا رو بوسيد. تينا دختري با چشماي درشت روشن و موهاي موج دار طلايي . دختري شيرين و دوست داشتني . آدم نمي تونست ببينتش و تحسينش نكنه. يكم گذشت. من عادت ندارم با كسايي كه زياد نميشناسم حرف بگم ،‌يعني حرفي برا گفتن پيدا نمي كردم. دوست داشتم اون حرف بگه من گوش بدم. در واقع احساس كردم اون دوست داره حرف بگه. بايد گوش باشي گاهي تا دردي آروم بشه. بهم گفت « من خيلي سختي كشيدم. تينا كه به دنيا اومد هنوز همسرم كار درستي نداشت. چند ماه بود كه بيكار بود.دستمون خالي بود و اون هر روز دنبال كار بود و كار پيدا نمي كرد...تا جايي كه هيچ كس ديگه به ما نسيه نمي داد. هرجا مي رفتم و گريه مي كردم كه تو رو خدا يه پاكت شير بدين برا بچم ... اما دريغ از يه تيكه نون يا يك پاكت شير. مي خواستم برم بيرون حتي يه بليط 50 تا تك تومني نداشتيم. تينا گريه مي كرد منم بغلش مي گرفتمو گريه مي كردم» بعد ساكت شد. من با تينا بازي ميكردم. تينا رنگ آبي رو دوست داشت. انگشتر من آبي بود. دوست داشتم بهش مي دادم اما اون انگشتر هديه بود. از طرف كسي كه خيلي دوست داشتم بهم هديه داده شده بود و حالا گرچه دوست داشتم اما نمي تونستم هديه كنمش به مامان تينا. دوست نداشتم بشكنه و فكر كنه من دلم سوخته. واقعا دلم نسوخته بود من تحسينش مي كردم واسه تحملش و انقدر اعتقاد محكم به خدا كه به بيراهه نرفته بود نااميدي سراغش نيومده بود. سختي واسه همه هست. اون خيلي دختر شجاع و خيلي انسان پرتواني بوده كه اين طور زندگي رو تحمل كرده. بهم گفت «‌شما گمون نكنم درك كني من چي مي گم ،‌مگه نه؟ اينكه شبي گشنه بوده باشي يا حتي يك 50 تومن تو جيبت نباشه كه بتوني سوار اتوبوس بشي...» من لبخند زدم. نگاش كردم. چرا. من زياد تو اين موقعيت بودم. خيلي زياد... خيلي خيلي زياد اما نه به دليل نداري... موضوع من خيلي فرق داشت... من داشتم و نداشتم. دارم و ندارم. من دركش مي كردم. خيلي خوب دركش مي كردم اما بهش گفتم نه زياد، نمي تونم درك كنم... نمي دونم چرا اين جواب رو بهش دادم اما سعي كردم زياد از غصش نگه چون اون روز واقعا من دچار غم بزرگي بودم و اين حرفا آتيش به دلم مي زد.

تواسلام داريم واي بر همسايه اي كه از همسايش خبر نداشته باشه... عزيزم تو چقدر هواي همسايه ات رو داري؟؟؟؟؟؟؟ تو مسلماني؟ مسلمان شناسنامه اي يا... دخترك خوابش برد. تينا هنوز با من بازي مي كرد. راننده ضبطش رو خاموش كرد چون نزديك اذان بود و بعد راديو رو روشن كرد. شاخ درمياري اگه بگم چي مي گفت!!!!!!!!!!!! حاج آقايي بود.. مي گفت ما تو اسلام و قرآن داريم كه مرد حق داره 4 زن متدينه اختيار كنه و اگر دختري به وقت ازدواج شرط بگذاره كه آقا تو در صورت ازدواج با من حق نداري همسر ديگه اختيار كني اين خانوم خلاف شرع و قانون خدا ايستاده و حق نداره كه اين درخواست رو داشته باشه و اين حق رو از مرد صلب كنه (با عذرخواهي از دسته آخونداي خوب و درست و مشاوران اسلامي و دبيران پرورشي و همه ي كساني كه ادعاي شناخت خدا و قرآن رو دارن و در اين زمينه فعاليت دارن عرض مي كنم لعنت بر هر كسي كه از قرآن و آيات اون به نفع لذت خودش استفاده كنه ... خدا عذاب كسي رو كه قرآن رو اونطور بي تفسير بيان مي كنه بارها و بارها زياد كنه... اين ازدواج مجدد شرايط خاص داره و اينطور نيست كه اينا مي گن... خواهشا اگر مردي جبهه نگير و اگر خانومي از حرفم  گُل نگير... به خداي متعال قسم مي خورم اين تفسيري كه اين مرد تو راديو گفت عين بي عدالتيه و اين آيه و اين ازدواج شرايطي خاص داره نه واسه هر كس و ناكسي نيست ) يه بار تو نت با يه پسر اسپانيايي چت ميكردم كه مسلمان شده بود. ميگفت صيغه چيزيه كه ما اصلا اينجا قبولش نداريم. مسلماناي اينجا همچين قانوني ندارن... كسي اينجا صيغه رو درست نمي دونه...

بابا به خداي بزرگ مسلماني تو برو دنبال درست و غلطش... اينا مسلمانن نه اونايي كه مسلمان زاده مي شن تو خانواده هايي كه از اسلام اسمي هست تنها تو شناسنامه و به مو و ناخن و كار كردن و بي كار بودن و ازدواج كردن وبچه دار شدن توي گير سه پيچ گير كردن و به جاي غيرت تعصب دارن و به جاي مردانگي ترس از آبروي نداشته و ... عزيزم به من گوش كن... اين خانوم همسفر من قرباني چي شده بود؟ خانواده هاي بد، جامعه بد، حرف درست مي كنين اگه دختر يا پسري ازدواج نكنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو مسلماني ؟ تو ادعاي مسلماني داري؟ آخه تهمت گناهي هست كه خدا نمي بخشه چرا بخاطر ترس از حرفاي صد من يه غاز مردم كسي بايد ازدواج كنه يا كسي بايد طلاق بگيره يا ترك موطن كنه؟ چرا اين دختر و هزاران دختر به جرم مسلمان بودن و ايراني بودن و تبعيت از عرف جامعه و به اصطلاح حيا داشتن و صبوري و احترام بزرگترها و ... بايد اينقدر تحقير و سختي تحمل كنن؟ خانواده ؟ خدا عادل نيست اگه  اونكه پسرش يا دخترش رو بي اونكه تربيت كرده و دوست داشته باشه به دنيا آورده و رها كرده باشدش رو بيامرزه... خدا عادل نيست اگه تينا فردا روزي به روزگار مادرش دچار بشه... خدا تنها دوست من بوده و كسي تا امروز نتونسته اونو از من جدا كنه ، خوب بودم يا بد اون با من بوده و به بزرگي خودش قسم مي خورم كه براي دوست داشتنش چيزي جز حس بودنش برام كفايت نمي كنه... من به تويي كه اينو ميخوني كاري ندارم. اگر داري به بي راهه مي ري و بجاي دليل توجيه مياري وبجاي فلسفه سفسطه راضيت مي كنه بزار بگم برام شخص اجرايي تو مهم نيست اما خدا چرا، اگر خدا بخواد به كسي كه آگاهانه داره خطا مي كنه و خطاش طوري هست (مث اون كه تو راديو حرف مي زنه) كه باعث ايجاد فرهنگ سازي اشتباه مي شه ، اگه خدا بخواد بهش آسون بگيره ،‌ من از اين عدالت بيزارم. خداي من خداي 124 هزار پيامبر هست و فرقي نداره كه دين كسي كه اين مطلب رو مي خونه چيه چون تهش خدا نقطه اشتراك اديانه و اين خدا اشتباه هيچ يك از ما رو به خاطر تفاوت دين كم و زياد نمي كنه... اوج كلام اينه عدالت يعني بي هيچ استثنايي مرگ براي همه ي ما هست. عدالت يعني اين. مخلص كلام اينكه :‌ سفري در راه است/ سفري در ره دوست/ سفري سوي كسي كه همه عالم از اوست... عزيزم ازت مي خوام مث بچه ها باشي :‌

وقتي يه بچه گريه مي كنه همه بچه هايي كه اونو مي بينن ناخودآگاه گريه مي كنن. اين حس نوع دوستي رو چرا در بزرگسالان نمي بينم؟‌كودك باش اگر فقط در كودكي نوع دوستي هست

برام نظرت رو بگو و معذرت ميخوام اگر به دليلي از خوندن اين متن ازم رنجيدي


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : زیبایی ,

خاك

زنده باش

گداخت آنهمه برف

دميداينهمه گل

شكفت اينهمه رنگ 

 زمين به ما آموخت ز پيش حادثه بايد كه پاي پس نكشيم

مگر كم از خاكيم

نفس كشيد زمين

                           ما چرا نفس نكشيم ؟


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : زیبایی ,

باورم كن كه عشق در من طغيان هماهنگيست

سلام.عزيزاي دلم چطورين؟ ميبينم كه حسابي مشعوف كردين باعطر قدومتون ونظراي قشنگ و دل گرم كنندتون.مرسي از هيواجون و باران و كوچولوي غزل فروش و عطرخاك و من و ايمان ومهديه. البته محسن وزهره و حاجي روهم بايد اضافه كنم - خوب اما اونا كه اسم نبردم دليل نيست كه دوسشون ندارما اينا كه اسم بردن حسابي نظر دادن كلا مشعوفات شدم - بهله ديگه

امروز فقط و فقط يك جمله براتون گذاشتم كه بخونين و لطفا بهش فكر كنين وبعد حتما عمل كنيم :

ديگران رو همونطور كه هستن دوست بداريم نه اونطور كه تصورمي كنيم بايدباشن.

دوستتون دارم


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : زیبایی ,

دم شما گرم

تقديم به شما

مرسي از همه شما كه امسال رو تشريف آوردين و وبلاگو به عطر قدومتون مبارك كردين. شاد شاد شاد باشين


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : زیبایی ,

بينديشيم... شايد بتوانيم... كه خواستن توانستن است

تفكر

سلام. امروز روز هشتم فرودين سال 1390 خورشيدي هست و مشهد حسابي دو روز پيش باروني بود. به تلافي اين دو روز پيش ، امروز نيمه ابري و تقريبا گرم بوده (تا اين لحظه)

امروز صبح طبق اين كه تعطيلات آدم از بيكاري دستش از زمان و زمين كوتاهه سراغ برنامه هاي ... تلويزيون رفتم. صبح داشت مريم مقدس نشون ميداد و نكته ي جالبي تو اين قسمت از فيلم ديدم كه به براي هايلايت اين موضوع اونو اينجا عنوان مي كنم:

« چند نفر توي معبد داشتن از آبخوري كوزه هاشونو پر مي كردن. قرار بر اين بود كه كوزه ها رو حتما تا نيمه پر آب كنن تا زياد سنگين نشه . پسر كم سني داشت آب بر مي داشت. پسراي بزرگتر از اون با لحن تندي باهاش حرف مي زدن. مي گفتن چرا انقدر كوزه ات رو پر آب كردي ؟ بعد مي گي سنگينه وسط راه مي شكنيش... اصلا كي گفته آب ببري؟ پسرك گفت اين آب رو براي فلاني مي خوام تازه من كه كوزه رو تا نيمه پر كردم وخيلي سنگين نيست. اما پسراي بزرگتر كوزه ي پسر كوچيك رو گرفتن و آب رو به حوضچه برگردوندن و گفتن اصلا بيخود آب مي بري. هر كسي آب مي خواد خودش بايد بياد ببره...

كسي كه قرار بود پسر بچه براش آب بياره از راه رسيد و به پسراي بزرگتر گفت: اين چه رفتاريه كه با اين بچه مي كنين؟ مگر تورات رو نخوندين كه نوشته با يكديگر مهربان باشيد؟ پسراي بزرگ گفتن اما خود ما رو هم همينطور بزرگ كردن و ما هم با همين روش مي خوايم تربيت كنيم. در پاسخ اون فرد جواب داد: آيين گذشته و تربيت ها و رسوم نكوهيده رو بايد از بين برد و اين رفتار شماست كه كار زشت رو از بين مي بره يا به عنوان جزيي از فرهنگ برجاي مي گذاره...»

خواهش مي كنم مطلب بالا رو بازم بخوني... انقدر بخوني كه مغز اين حرف رو در بيابي. جايي خوندم كه گفته شده : انظر الي ما قال و لا تنظر الا من قال؛ يعني نگاه كن كه  چه چيزي گفته مي شه نه اينكه كي داري اين حرف رو مي زنه.

تو به عنوان نسل امروز كه دستي به فرهنگ اشتباهت نكشيدي خواهش مي كنم زشتي هاي بدفهمي ها و توهين آميز رفتار كردن ها رو اول خودت انجام نده.

دوستانه ازت خواهش مي كنم عزيزم اين چيزاي زشتي كه امروز برات به نوعي عرفه و مقدسه ولي ذاتا اشتباهه ترك كن و بيدار و آگاه و با منطق زندگي كن.

از اينكه مطلب رو خوندي ازت سپاسگذارم. مرسي از توجهت (حتي اگر برات جالب نبود بازم مرسي كه خونديش)


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : زیبایی ,

پريشانم...

خداوند

پریشانم

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

می‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت از این بودن، از این بدعت

خداوندا تو مسئولی

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است


چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است!


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : زیبایی ,

از سخنان مرد بزرگي به نام آقاي دولابي

اين رحمت واسعه حق تعالي است که مدام براي ما راه باز مي‏کند. آن مغفرت واسعه حق تعالي است که اين راه‏ها را باز کرده براي اينکه هيچ انساني که رو به سوي او آورده است،محروم برنگردد

خداي مهربان

پدر چهار تا بچه این‌ها را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ها را مرتب کنید تا من برگردم. می‌خواست ببیند کی چه کار می‌کند. خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند برای خودش.
یکی از بچه‌ها که گیج بود یادش رفت. یادش رفت. سرش گرم شد به بازی و خوراکی و این‌ها. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.
یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند.
یکی که خنگ بود، وحشت گرفتش. ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد جمع کنیم، مرتب کنیم.
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را. می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد، بعد می‌رود چیز خوب برایش می‌آورد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که هم ‌این‌جا است. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیر‌تر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم.
آخرش آن بچه‌ شرور همه جا را ریخت به همدیگر. هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این دارد می‌خندد. خوشحال است، ناراحت نمی‌شود. وقتی همه جا را ریخت به هم، همه چیز که آشفته شد، آن وقت آقا جان آمد. ما که خنگ بودیم، گریه کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد . زرنگ  باش. خنگ نباش. گيج نباش. شرور كه نيستي الحمدلله. گيج و خنگ هم نباش. زرنگ باش، نگاه كن پشت پرده رد تنش را ببين و بخند و كار خوب كن. خانه را مرتب كن


امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

درباره : زیبایی ,

مطالب گذشته

» پادشاه فصل ها: پاییز »» چهارشنبه 14 مهر 1400
» یک روز خوب رو می سازیم... »» شنبه 02 مرداد 1400
» سال نو مبارک »» دوشنبه 02 فروردین 1400
» سیستم پر حجم آلمانی »» پنجشنبه 09 اسفند 1397
» ورزش »» پنجشنبه 17 آبان 1397
» تمرینات HIIT »» پنجشنبه 17 آبان 1397
» اسفند و حال ایران »» سه شنبه 01 اسفند 1396
» وقتی دوستت دارم می گویی »» شنبه 10 تیر 1396
» روز زن مبارک »» پنجشنبه 26 اسفند 1395
» محرم »» جمعه 16 مهر 1395

تعداد صفحات : 2 صفحه قبل 1 2
قالب وبلاگ
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ